محمد نصرتی: پدر و مادرم دوست داشتند مهندس شوم اما ...
«محمد نصرتی» پلههای ترقی را یکی یکیطی کرد، او زحمت زیادی کشید تا به این جارسید، چپ پای خوشفکری که در دفاع و حملهاز سر حریفان بهراحتی عبور میکند، حال او همبه تاریخ فوتبال ایران در جام جهانی پیوست، اوخود را در ردیف غفور و خداداد کرد، اگر غفورجهانی در ششم آذر سال 1356 گل زیبایی بهاسترالیا به ثمر رساند و بیست سال و دو روز بعد، بهتاریخ هشتم آذر ماه سال 1376خدادادعزیزی بار دیگر استرالیا را قربانی کرد وشادی را به ملت بخشید، این بار محمد نصرتیشادی را نصیب ملت ایران کرد، او با گل زیبایخود در هجدهم خرداد سال 1384، ایران رابرای سومین بار راهی جام جهانی کرد، 1978آرژانتین، 1998 فرانسه و این بار2006 درآلمان...
نصرتی مثل خیلی از فوتبالیستهای این مرز وبوم، فوتبال را از زمینهای خاکی آغاز کرد، او هرروز 45 کیلومتر راه از کرج طی میکرد تا خود رابه میدان انقلاب تهران میرساند و از آنجا به«نازی آباد» در جنوب شهر تهران میرفت، تا باسبزپوشان نوجوان پاس تمرین کند و این کار هرروز او بود، پس از مدرسه او به تهران میآمد وشب دیر وقت به کرج باز میگشت و باعث شدهبود تا پدرش با ورزش او مخالفت کند، آن هم بهخاطر خستگی پسرش...اما اراده محمد بیش ازاین بود، او آرزویهای بزرگی در سرمیپرورانید...
او آذر ماه سال 76 را به یاد میآورد، زمانیکه به اتفاق دیگر هموطنان، در جشن شادی صعودایران به جام جهانی 98، شرکت جست، محمدمیگوید: «اصلا باور نمیکردم، روزی هم بازیدایی، عزیزی، مهدویکیا و گل محمدی باشم، آنزمان که بازیهای آنها را از تلویزیون نگاهمیکردم، فکر نمیکردم هشت سال بعد با پیراهنسفید ایران باعث افتخار آفرینی فوتبال ایرانشوم».
چند روز پیش در گلشهر کرج، مهمان خانهاششدیم و گفتگوی جالبی با او داشتیم، این گفتگو رابخوانید.
به عنوان اولین پرسش، یکبیوگرافی کامل از خودتان بگویید؟
نصرتی: در 21 دی ماه سال 1360 به دنیاآمدم، فرزند دوم خانواده هستم، دو برادر بهنامهای محسن که دوم دبیرستان و میلاد که درسوم راهنمایی تحصیل میکنند، یک خواهرکوچکتر از خود دارم که هردویشان ازدواجکردند. پدرم اصالتا کرد هستند، از اهالی بیجار ومادرم همدانی هستند.
پدرم کارمند شرکت تجهیزات ایمنی و راههابودند که در آنجا سرآشپز بود و در حال حاضربازنشسته شده است.
ورزش را چگونه آغاز کردید؟
نصرتی: ابتدا باید بگویم که خانوادهام در آغازبسیار سختگیری میکردند، پسرعموهایم همهتحصیل کرده هستند، برای مثال، پسرعمویمرییس دانشکده نساجی دانشگاه صنعتی شریفمیباشد، من هم درسم خوب بود، در اوایلدبیرستان درسم خوب بود، اما از آنجا که درسالهای آخر دبیرستان، فوتبال را به شکلحرفهای انجام میدادم، کمتر درس میخواندم پدر و مادرم هم تصمیم گرفتندکه من به فوتبال ادامه بدهم.
فوتبال را از کجا آغاز کردید؟
نصرتی: مثل خیلی از فوتبالیستها، از کوچه وخیابان با توپ پلاستیکی، فوتبال را آغاز کردم، دریکی از همان روزها، با پسر عمویم، داشتیم توکوچه بازی میکردیم که دیدیم یک اطلاعیه بهیک مغازه چسبانده شده است، سال 76 بود، درآن اطلاعیه نوشته بود، که از متولدین سال1360 در زمین شریعتی کرج تست میگیرند. بهآنجا مراجعه کردم، 300،400 نفر آنجا بودندکه از بین آنان، من و تعدادی دیگر غربال شدند،سپس عضو تیم کشاورز کرج شدم که در لیگ تهرانبازی میکرد، سال بعد از آن در کشاورز تهرانبازی کردم و سپس در زمان فرهاد کاظمی به تیمملی جوانان راه یافتم و سپس توسط «فرامرزکمالوند» که آن زمان مربی جوانان پاس بود مرادعوت کرد، سال اول، ششم شدیم، سال دومنایب قهرمان شدیم و در سال آخر ،تیم اولشدیم. آن زمان فیروز کریمی مدیر تیمهایپایهای پاس بودند، با ایشان به ابومسلم رفتم و بههمراه او به لیگ برتر راه یافتم، پس از آن فیروزکریمی به پاس رفت و من هم با وی به پاسبازگشتم، پس از فیروز کریمی، همایون شاهرخیسرمربی تیم پاس شدند و پس از وی مجید جلالیو...زمانی که فیکس پاس شدم، بازیکنان خوبیمانند، رضا ترابیان، علی جانملکی، سبو شهبازیان،مارکار آقاجانیان و...در دفاع پاس بودند، درهمان زمان توسط برانکو به تیم امید دعوت شدمو قهرمان بازیهای آسیایی بوسان در کره جنوبیشدیم.
از کرج آمدن به تهران بگو ومسیر برگشت؟
نصرتی: مکافات بود، وضع مالی ما خوب نبود،از سطح متوسط پایینتر، پنج فرزند بودیم،خواهرانم هنوز ازدواج نکرده بودند، صبحدبیرستان میرفتم، اگر روزی پول توجیبی خوبیداشتیم، ساندویچ میخوردیم، پس از دبیرستاندیگر وقت نبود که به خانه بروم و ناهار بخورم، ازهمان جا یک راست باید به تهران میرفتم، از اینرو کیفم را به یکی از بچهها میدادم که آن را بهخانه ببرد. میرفتم میدان کرج، اگر شانس خوبیداشتم، مینیبوسهای بنز سوار میشدیم و گرنه بامینیبوسهای فیات که سرعت کمی هم داردخودم را به میدان انقلاب تهران میرساندم، ازانقلاب، اتوبوسهای راهآهن را سوار میشدم،آن هم سرپا...از راهآهن هم به نازی آبادمیرفتم و دوباره همین مسیر را برمیگشتم، زمانیکه به خانه میآمدم، دیگر به شام نمیرسیدم،همان طور گرسنه میخوابیدم و این وضع سه سالو نیم طول کشید، خودم هم نمیدانم خداوند چهانرژی به من داد (در این لحظه پدر نصرتی به مامیگوید: زمانی که محمد به خانه میآمد، من بهحال او افسوس میخوردم، محمد در زماندبیرستان، هم هندبال، هم والیبال، هم فوتبالبازی میکرد، ضمن این که کشتی هم میگرفت،من بهعنوان پدر مانده بودم که چهطور محمد راهدایت کنم، تمام وقت او را ورزش گرفته بود، اودر هندبال و والیبال در مدارس کرج مقام آوردهبود، یک روز او را کنار کشیدم و گفتم: پسرم اینهشت تا سیب را بگیر، نتوانست آنها را بگیرد،گفتم: محمدجان یک ورزش را انتخاب کن، همهورزشها را که نمیتوانی انجام دهی، او آن روزقول داد که تنها «فوتبال» را ادامه دهد.
فکر میکردی، روزی ملی پوششوی؟
نصرتی: اصلا، فکرش را هم نمیکردم، من آنزمان عکسهای عابدزاده، عزیزی، دایی و باقریرا جمع میکردم، خدا به من کمک کرد تاملیپوش شوم.
پس از پیروزی مقابل استرالیا وراه یافتن به جام جهانی 78، 16 سال بیشترنداشتی، در آن روز جشن به خودت میگفتی،من هم روزی ملیپوش میشوم؟
نصرتی: ابدا، اما مربیام، «فراز کمالوند» به منگفت: تو جلوی دماغت را نگاه نکن، مثل من دوردورها نگاه کن و یا فیروزخان میگفت: تو سقففوتبالت خیلی بالاست، یا فرهاد کاظمی میگفت:محمد تو سقف فوتبالت در بزرگسالان است، درآن روز پیروزی مقابل استرالیا فکر نمیکردم،روزی در راهیابی به جامجهانی من هم نقشیداشته باشم، اجازه بدهید یک خاطره قشنگ هماز آن روز به یاد ماندنی برایتان بگویم، همان روزکه آن دیدار در ملبورن برگزار میشد، شب قبلشجشن ازدواج دختر همسایه مان بود و مادرممیخواست آن روز به «پاتختی» برود، کریستالیخریده بود و آن را کادو کرده بود و کنار مبلگذاشته بود، پس از گل «خداداد عزیزی» چنانبه بالا پریدم، که در زمان سقوط نفهمیدم چه شد،بر روی آن کریستال فرود آمدم، مامانم عصبانیشده بود، گرچه از پیروزی تیم ملی بسیارخوشحال شد، سریع به بیرون رفت و هدیهایدیگر تهیه کرد.
گویا شب قبل از بازی، خواب گلزدن دیده بودی؟
نصرتی: البته اگر بگویم، شاید خیلیها بگوینداین حرف دیگر کلیشه شده، اما خداییش من اینخواب را دیده بودم...تمرین قبل از بازی، منخیلی با انگیزه تمرین کردم، تا جایی که دایی بهمن گفت: انرژیات را برای فردا بگذار، همینتمرین جدی و انگیزه بالا باعث شد که شب خوابببینم، البته خوابم واضح نبود، خواب دیدم که گلزدیم، اما من از همه ملیپوشان خوشحالترم، دربازی با بحرین، توپ اولی را که به تیر زدم، باخودم گفتم: محمد خوابت داشت تعبیر میشد ولحظاتی بعد گل اول را که به ثمر رساندم دیگرروی ابرها بودم، باورش برایم مشکل بود.
شب قبل از بازی، دو تا برادرهایم و دامادم بهدیدن من آمده بودند، در زمان خداحافظی باهمهشان روبوسی کردم، اما «میلاد» برادرکوچکم، پیشانیام را بوس کرد و گفت: «محمد»تو گل میزنی، البته در روز بازی، هنگام ناهار،«ایمان مبعلی» پیشانیام را بوسید.
کمی از برانکو برایمان بگویید؟
نصرتی: اواخر از ما خیلی انتقاد میکردند، امابرانکو ایوانکویچ، از من خیلی حمایت کرد که جادارد از او تشکر کنم، البته تیم ستاره زیاد داشت وبرانکو با مشکل روبهرو شده بود که چهطور به یکترکیب مناسبی برسد، که سرانجام براین مشکلفائق آمد، از طرفی جو تیم بسیار خوب بود و همهبا یکدیگر دوست بودیم، برای مثال هاشمیان که ازبایرن مونیخ آمده بود، هیچوقت نگفت که من ازمونیخ آمدم و فلان بازیکن شهرستانی است.
و نقش علی دایی در این بین چهبود؟
نصرتی: بههر حال دایی بازیکنی ارزشمندبرای فوتبال ایران است که تجربیات گرانبهاییدارد، دایی کاپیتان کار بلدی است و ارتباطمناسب با بازیکنان را به خوبی میداند.
«محمد نصرتی» تا کجامیخواهد برود؟
نصرتی: در جام جهانی دیدارهای خوبی بهنمایش بگذارم و برای بازی به اروپا بروم، در اینیکسال زمان باقی مانده، باید سعی کنم به شرایطآرمانیتری برسم.
کمی از آن شب برای ما بگو؟
نصرتی: پس از بازی سوار اتوبوس شدیم که بههتل برویم، 2/30 شب رسیدیم، از بس که شلوغبود، در بزرگراه مدرس مردم اتوبوس راشناختند، دور ماشین را گرفتند هر نیم ساعت، دومتر جلو میرفتیم.
(از پدر نصرتی میپرسیم) شما ازدوران نوجوانی پسرتان نمیخواهید چیزیبگویید:
نصرتی: از محمد کاملا راضی بودم، درسش رامیخواند و با نمرات خوب قبول میشد، گرچهدر سالهای آخر دبیرستان به خاطر فوتبال کمیدرسش افت کرده بود، اما با پشتکار زیاد درامتحانات با سربلندی بیرون میآمد. محمد درکودکی بچه ساکتی بود، یک روز یادم میآید درمحل کار ما، مراسمی بود، یک پرسش ازقرآنکریم کردند که خیلیها نتوانستند پاسخیدرست بدهند، اما محمد پاسخ صحیح را داد وجایزهای هم دریافت کرد.
در پایان چه دوست داریبگویی؟
نصرتی: از خانوادهام که بستر مناسبی برایرشد من فراهم آوردند، سپاسگزارم. در اینهنگام، «محسن» برادر محمد میگوید، اجازهبدهید من هم خاطرهای برایتان بگویم، در بازیبا بحرین من به اتفاق میلاد و دامادمان درورزشگاه بودیم، یک دقیقه پیش از گل محمد، منرفتم که قمقمه را آب کنم، در همان لحظه ایرانگل زد، من گل را ندیدم و از اسکوربود ورزشگاهگل برادرم را دیدم، فکر کنم من از محمدخوشحالتر بودم، امیدوارم، محمد در بازیهایجام جهانی هم نقش بهسزایی در موفقیتتیمملیایران ایفا کند.
کوتاه از محمد نصرتی
_ 36 بازی ملی انجام دادهام و 4 گل بهتیمهای عمان، سوریه، مراکش، و بحرین زدهام.
_ قدم 185 سانتیمتر و وزنم 75 کیلوگرماست.
_ در شهرک سعدی کرج به دنیا آمدم.
_ در محلمان پرچم زدند، بچه محلهایسابق به کوچهما آمدند و به جشن و پایکوبیپرداختند.
_ گل را من به ثمر نرساندم، بلکه تلاش تیمبود.
_ برانکو به خاطر بازی در مقابل بحرین وکرهشمالی، برنامهریزی دقیقی روی مدافعانبلندقد تیمش کرده بود و در نهایت نیز مزد هوشبالای خود را گرفت.
_ هنوز قراردادم با پاس مانده است. به امیدخدا ببینم پس از جام جهانی چه میشود.
_ بازی در خط میانی را ترجیح میدهم،گرچه من سابقه بازی در تمامی پستها را دارم.
_ آنهایی که در تیمملی عضویت دارند، همهبرانکو را مانند پدر خود دوست دارند، ماچهارسال با او بودیم و عادت عجیبی به او کردیم.وی در این مدت حتی یک بار هم کسی را از خودنرنجاند...هر کسی جای وی بود، شاید پس از آنهمه انتقاد، مرا از تیم ملی کنار میگذاشت، اما اواز من حمایت کرد، من هم با گلم، گوشهای اززحمات او را جبران کردم.
دیپلم ریاضی دارم و هماکنون دانشجویسال دوم رشته تربیت بدنی هستم.